من روزبه قافله باشی هستم اصالتا از قزوین هستم که پدرم در 1330 به تهران آمد و در یک مغازه ساعت فروشی مشغول بکار شد و وقتی اولین مغازه خود را دربازار تهران باز کرد با سید دیگری شریک بود و به همین خاطر اسم مغازه را که در بازار تهران بود “سیدین” گذاشتند و تا امروز هم خیلی ها من را به همان شهرت سیدین میشناسند .
پدرم بر سر در مغازه خود این شعر را نوشته بود :
ساعتی در خود نگر تا کیستی از کجایی وزچه جایی چیستی
ایشان در دهه 40 و 50 که اوج صنعتی شدن ایران بود هزاران دستگاه ماشین آلات صنعتی را از کشور جماهیر شوروی وارد و با شرایط سهل و آسان به صنعتگران عرضه نمود ولی با وجود ثروت و مکنت هرگز معنویات از خانه ما دور نبود. به خوبی به یاد دارم که شرکت ایشان که به 5000 متر مربع شامل نمایشگاههای و تعمیرگاه ماشین آلات رسیده بود و خانه ما که در گلستان شمالی در خیابان اقدسیه بود همچنان محفل شعرا و اهل ادب بود و پدرم با وجود مشغله دنیوی همیشه در حال مطالعه و یاد گرفتن چیزهای جدید بود و بسیار درویش وار زندگی میکرد بطوریکه اولین بیمارستان طب سوزنی برای مداوای معتادان به موادر مخدر را بنا نمود وبدون هیچ چشمداشت مادی بطور رایگان به مداوای معتادان همت گمارد.
این حقیر مانند اغلب جوانان متاسفانه بر اثر رفاه زیاد عمر و جوانی خود را به بطالت گذراندم هر چند که اشعار مولانا و حافظ و سعدی که پدرم در خانه میخواند همیشه بخشی از ذهنم را به چالش میکشید تا اینکه به آمریکا مهاجرت کردم و در آنجا صاحب دو فرزند دختر شدم ولی متاسفانه همسرم را از دست دادم و این شوک ناگهانی فوت ایشان ، تاثیر عمیقی بر روح و جسم من گذاشت.
هر چه داشتم را رها کردم و به دنبال معنای زندگی و پیدا کردن علت زجر و دردی که در این دنیا میکشیم راهی کشورهای پرو و برزیل و مکزیک و هندوستان شدم و از جنگل های آمازون گرفته تا اشرام های هندوستان را گشتم و از مصاحبت اساتید زیادی بهره بردم.
در نهایت در یکی از تمرینات معنوی رسالت خود را یافتم و تصمیم گرفتم به ایران برگردم و شمع کوچکی را روشن کنم تا شاید با سوسوی این شمع بتوانم قدری از تاریکیهای این جهان بکاهم.
پدرم حدود 40 سال پیش خانه ای را ساخته بود که من همیشه از سالن گرد و سقف بلند آن متعجب بودم و نمیفهمیدم که مورد استفاده این سالن چیست تا اینکه متوجه شدم “در حجم های غیر مدور نمیتوانیم حرف از یگانگی بزنیم” و با خودم عهد کردم تا با تمام توان خود را وقف راه و روشی کنم که این یگانگی را به جویندگان راه حقیقت نشان دهد و صد البته این راه و روش را در تمرینات یوگا یافتم.

یوگا به من و دخترانم ریشه از دست رفته مان را بازگرداند و به ما یاد داد که چطور خود را در این دنیای پرتلاطم که طوفان حوادث بخشی انکارناپذیر از آن است در خاک نگه داریم و به ما نرمشی داد که به جای شکستن در برابر این بادها با نرمی و لطافت خم شویم اما با اتمام باد محکم تر از گذشته قد علم کنیم . به ما پختگی داد که هرگز خام نشویم چرا که پدرم همیشه میگفت : داغ سرد میشه اما پخته خام نمیشه و این پختگی همان صبر و حوصله ای است که در مدیتیشن به ما یاد میدهد که فقط ناظر باشیم . 

 

ما در عصر عجیبی زندگی میکنیم عصری که پدر من هرگز تصوری از آن نداشت . عصری که تفریح جمع شدن دور کرسی و خواندن اشعار پدربزرگ در شب های طولانی زمستان جای خود را به کانال گردی در ماهواره ها و پرسه های مجازی داده . عصری که بچه ها نشستن پشت کامپیوتر و دست گرفتن موبایل رو به بازی در حیاط و کوچه ترجیح میدهند. در این دوران پر آشوب و جنجال وظیفه ما چیست ؟ آیا براستی باید همرنگ جماعت شویم تا رسوا نشویم یا اینکه رسوایی را به جان بخریم و حرفی متفاوت داشته باشیم؟ مولانا جلالدین رومی قریب 700 سال پیش در وضعیتی مشابه میزیست . در حالیکه به علت حمله مغولان و آشوب های محلی دنیا در بحرانی به مراتب خوفناک تر از امروز درگیر کشتارها و نزاعهای دائمی بود ایشان میچرخد و میسراید که : 
بر همگان گر زفلک زهر ببارد همه شب 
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
بی شک این شعر از بی مسئولیتی جناب مولانا در قبال جامعه خود نیست اما به این واقعیت اشاره دارد که همه چیز از درون ما آغاز میشود و این تک تک ما هستیم که جامعه را میسازیم و اگر هر کدام از ما ساعتی را به پروش جسم و روح خود صرف کنیم بدون شک آینده بهتری را برای فرزندان خود به ارمغان خواهیم گذاشت. 
فراموش نکنیم که فرزندان ما آن چیزی نمیشوند که ما به آنها میگوییم آنها آنچیزی میشوند که ما هستیم پس من نمیتوانم ساعتها وقت خود را جلوی تلویزیون و یا گشت در دنیای مجازی بگذرانم و از آنها بخواهم که کتاب بخوانند . من نمیتوانم وقتی دنبال فرزند خود میروم ماشین خود را دوبله پارک کنم و راه رفت و آمد دیگران را سد کنم برای اینکه با فرزندم چند قدمی پیاده روی نکنم اما از فرزندم بخواهم که حقوق دیگران را محترم بشمارد. بیایید از خودمان شروع کنیم با کارهای ساده . وقتی فردی را روی خط عابر پیاده میبینیم بیاستیم تا عابر رد شود. وقتی میبینیم با رد کردن چراغ زرد ، راه دیگران را سد میکنیم بایستیم تا چراغ سبز شود و ……خیلی از کارهای کوچک دیگری که میتوانیم انجام دهیم تا به خودمان و فرزندمان یادآوری کنیم که هنوز گذشت هست ، هنوز خوبی و مهربانی هست و هنوز میتوان عاشقانه زندگی کرد. 
شاید آشنایی من با یوگا خیلی دیرتر از آن چیزی که باید اتفاق افتاد اما در همان اولین جلسه آشنایی با یوگا احساس کردم که به خانه رسیده ام و فهمیدم این جا همان جایی است که من به دنبالش بودم و به راستی به یاد وعده خداوند افتادم که “ادعونی استجب لکم” چون سالها بود که این شعر حضرت مولانا بر زبانم جاری بود که:
کو خانه نشانم ده من خانه نمیدانم 

یکی از ابزارهای کاربردی در یوگای کندالینی ساز ” گانگ” است که نواختن آن بخصوص در مرحله شاواسانا میتواند به تنش زدایی از بدن و منطبق نمودن ارتعاشات بدن با ارتعاشات پیرامون ما کمک شایانی کند که خوشبختانه با همت و لطف یکی از دوستان خوبم ما این ساز را به صورت نمادین در مرکز به نمایش گذاشتیم.

کانال تلگرامی مجموعه آگاهی برتر

جهت عضویت در کانال تلگرامی مجموعه آگاهی برتر، روی لوگوی تلگرام کلیک نمایید